نباید اینکارو میکردم
نباید منصرف میشدم
باید تظاهر میکردم چیزی ندیدم و نشنیدیم
اصلا نباید تو رو میدیم
بایدفرار میکردم و
صدای تو رو نمیشنیدم
نباید به عشقت محل میذاشتم
بدون یه کلام حرف منو عاشق کردی
بدون یه کلام حرف عشقتو بهم دادی
کاری کردی همه وجودم پر از نفس تو باشه
بعد فرار کردی
بدون یه کلام حرف عشق منو تنها گذاشت
عشق بدون یه کلام حرف جا زد
زندگی با مرگ از میان نمی رود
رندگی دقیقهبه دقیقه،روز به روز با هزارها طریق غفلت
وبی توجهی از میان میرود.
گر نشان زندگی جنبندگی است خار در صحرا سراپا زندگی است
سرنوشت هرکسی را شخصیت او تعیین می کند.
اشخاص همیشه گناه را به گردن شرایط می اندازند.
افراد موفق شرایط را جستوجو می کنند واگر نیابند ان را ایجاد می کنند.
انسان زاینده شرایط نیست بلکه خالق آن است.
توی یه جامدادی خوشگل یه پلاک کن و یه مداد باهم زندگی می کردن،اما همیشه مداد با پاک کن قهر بود. تا اینکه یه روز پاک کن به مداد گفت: من دیگه خسته شدم.چرا تو همیشه بامن قهری بیا باهم دوست باشیم.
مداد با عصبانیت گفت:اولا من عمرا با تو یکی دوست بشم دوما من با یه پاک کن بد دوست نمی شم.
پاک کن با ناراحتی:چرا؟مگه من چیکار کردم که به من میگی بد.
_چون تو هرچی که من می نویسم رو پاک می کنی.چرا؟؟
_من هرچی تو می نویسی رو که پاک نمی کنم!فقط چیز هایی رو که اشتباه می نویسی رو پاک می کنم،چیزهایی غلت اند و نباید نوشته بشن،من از وجود خودم مایه میزارم تا تو اشتباهی نداشته باشی.
_چه جوری از وجودت مایه میزاری!!!؟؟
_من هر وقت اشتباهات تو رو پاک میکنم کوچک تر رو نا توان تر می شم،من تو رو دوست دارم پس توهم من رو دوست داشته باش..اگر هم از من اشتباهی سر زده تو من رو ببخش...
_باشه پس از این به بعد ما باهم دوستیم و من دیگه از دست تو ناراحت نیستم.
ای کاش ما هم کسی رو مثل پاک کن داشتیم و هر وقت اشتباه می کردیم اون اشتباهات ما رو پاک می کرد تا ما دیگه اشتباهی نداشته باشیم....
ای کاش......
داستان طنز زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد،
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشا یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا