وقتی یکی دوسالم بود همیشه دوست داشتم بزرگ بشم.
وقتی 6 ساله بودم نهایت آرزوم داشتن یک خونه بزرگ بود.
وقتی 8 ساله شدم دوست داشتم دکتر بشم.....ولی بعد نظرم عوض شد.
وقتی 10سالم بود هرشب دعا میکردم یه بازیگر معروف شم،مشهور شم و همه دوسم داشته باشن.
تو 12 سالگی عاشق پرواز شدم همشه دوست داشتم خلبان بشم. البته این رو هم بگم که من یکم اخلاقم پسرونه اس یا بهتر بگم خشنه
من خیلی آرزوی خشن دارم مثل :آدم کشتن ،یه نفر رو لت و پار کردن،با موتور ویراژ دادن و برادرم رو تا حد مرگ زدن
بگذریم میگفتم.............و البته این رو هم بگم هنوز هم آرزو های خشنم رو دارم....
13 سالگی آرزو میکردم یکی منو عاشقانه دوست داشته باشه عین کتابا ....ولی خیلی زود فهمیدم مردم درست میگن:عشق مال کتابا س.
و حالا در 15 سالگی به شدت احتیاج دارم یکی منو درک کنه این هم بگم من از بچگی آرزو میکردم بمیرم
و هنوز هم این آرزو دارم اینکه بمیرم ،خدا رو ببینم و او رو محکم بغل کنم و باز هم میدونم دیدن خدا و بغل کردن خدا هم یک آرزوی محاله.
و بزرگترین آرزوی من :اینکه در س بخونم ،موفق بشم،پولدار بشم و پدر و مادرم به من افتخار کنن
چون پدر همیشه دلش از دست برادر بزرگم خونه و من دلم نمیخواد یکی مثل برادرم بشم...............